جدول جو
جدول جو

معنی صورت انگیختن - جستجوی لغت در جدول جو

صورت انگیختن
(خوا / خا گُ کَ دَ)
صورت آفریدن. ابداع. نقش بستن. نقاشی کردن:
فکرت من در تو نیست در قلم قدر توست
کو بتواند چنین صورتی انگیختن.
؟
رجوع به صورت، صورت آفرین و صورت آرا شود
لغت نامه دهخدا
صورت انگیختن
نقاشی کردن صورتی را نقش چیزی را کشیدن، ابداع کردن ایجاد کردن
تصویری از صورت انگیختن
تصویر صورت انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
صورت انگیختن
((~. اَ تَ))
نقش زدن
تصویری از صورت انگیختن
تصویر صورت انگیختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ / خیا بَ تَ)
عشرت کردن. شادی و کامرانی کردن:
خیز تا عشرتی برانگیزیم
یک زمان از زمانه بگریزیم.
مولوی (از آنندراج).
و رجوع به عشرت شود
لغت نامه دهخدا
(خَ اَ قَ لَ تَ)
تهییج کردن. اثاره. (یادداشت مؤلف) :
جنگی که تو آغازی صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی عذری که تو پیش آری.
منوچهری.
بس کن ز شور انگیختن وز خون ناحق ریختن
کز بس شکار آویختن می بگسلد فتراک تو.
خاقانی.
، فتنه و آشوب برپا کردن:
ای بسا شورا کز آن زلفینکان انگیختی
گر نترسیدی تو از منصور عادل کدخدای.
منوچهری.
هر روز بهر دستی رنگی دگرآمیزی
هر لحظه بهر چشمی شور دگر انگیزی.
خاقانی.
، بانگ و فغان برآوردن:
صبح پیش ازوقتشان عید از درون برساخته
مرغ پیش از وجدشان شور از نهان انگیخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا